پلیس در میزند
من شعرها را پنهان میکنم
در گوشههای ناپیدای دفترم
خشخش بیل رفتگر بر بازماندهی انسانیت
چراغهای کوچه را از خواب پرانده است
پلیس در میزند
من خود را در سطرها مچاله میکنم
میترسم
قطراتی از انسانیت در من لخته ماندهاند
من سخت میترسم
در میزند
در میزند
پلیس در میزند
تمام کثافتی که سالها بالا آوردهام را
قورت میدهم
تمام انسانیت خویش را
من تمام خویش را
قورت میدهم
ترسناک است
انسان بودن ترسناک است
در جستجوی جایی امن
تمام تختخواب را زیر و رو میکنم
و پلیس لعنتی
هر شب
هر روز
هر لحظه
آنجا ایستاده و
در میزند...
نظرات شما عزیزان:
اثر: ماردین امینی انبی